این روزها همه ما در معرض بدبینی اقتصادی هستیم. بسیار شنیده میشود که «دوران پیشرفت اقتصادی عظیم قرن نوزدهم به پایان رسیده است»؛ یا «سرعت بهبود استانداردهای زندگی کم خواهد شد»؛ یا «در دهه پیش رو، احتمال کاهش رفاه، بیش از افزایش آن است».
به گمانم اینها تفاسیر نادرستی از رخدادهایی است که بر سر ما میآید. رنج ما از جنس خمودگی(۲) دوران گذشته نیست، بلکه حاصل رشد بسیار سریع و مشکلات ناشی از سازگار شدن با اوضاع اقتصادی متفاوت است. بهبود کارایی اقتصادی با چنان سرعتی رخ میدهد که نمیتوانیم همه نیروی کار را در خط تولید جذب کنیم؛ رشد استانداردهای زندگی کمی بیش از اندازه سریع بوده است؛ سیستم بانکی و پولی جهانی مانع از کاهش نرخ بهره برای رسیدن به تعادل شده است. تازه، حاصل همه این اتفاقات، کاهش ۵/۷درصدی درآمد ملی است؛ گویی ۵/۷ پنی از یک پوند را دور ریخته باشیم، و تنها ۵/۹۲ پنی به جای یک پوند داشته باشیم. با اینهمه، اگر پنج یا شش سال پیش بود، ۵/۹۲ پنی ما بهتدریج رشد میکرد و به یک پوند میرسید. فراموش کردهایم که در ۱۹۲۹، ستانده صنعتی بریتانیای کبیر بیش از هر زمانی بود، و مازاد تراز تجارت خارجی که بالاتر از هر کشور دیگر بود -۵۰ درصد بیش از ایالات متحده- که این رقم تماماً صرف سرمایهگذاری خارجی میشد. ما میتوانستیم دستمزدها را نصف کنیم، چهارپنجم بدهی ملی را ملغی کنیم، و ثروت مازاد خود را به جای آنکه با نرخ ۶ درصد یا بیشتر وام دهیم، به صورت طلای نامولد درآوریم. آن موقع ما در جایی بودیم که فرانسه است؛ فرانسهای که بدان غبطه میخوریم. اما آیا اینها بهبود است؟
رکود کنونی جهان، این بیکاری عظیم و بیقاعده در جهانی سرشار از خواسته(۳)، ما را سردرگم کرده است که در پس این وقایع ظاهری چه میگذرد و تفسیر واقعی این رخدادها چیست. شخصاً پیشبینی میکنم که هر دو جریان غالب بدبینی که امروزه سروصدای زیادی در دنیا به پا کرده، در همین زمانه ما نادرست از آب درخواهد آمد: بدبینی انقلابیون که فکر میکنند اوضاع چنان خراب است که تنها تغییرات بنیادین راه چاره ماست، و بدبینی مرتجعینی که توازن [فعلی] زندگی اقتصادی و اجتماعیمان را چنان عزیز میدارند که ریسک هیچ آزمون و خطایی برایشان پذیرفتنی نیست.
با اینهمه، هدف من در این جستار سنجیدن اکنون یا آینده نزدیک نیست، بلکه میخواهم از نگاه کوتاهمدت راهی یافته و به آینده پر بکشم: پیشبینی معقول از سطح اقتصادی زندگی ما در صد سال دیگر چیست؟ نوههای ما چه امکانات اقتصادی در اختیار خواهند داشت؟
از آغاز تاریخ مکتوب - فرضاً ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد- تا آغاز قرن هجدهم، تغییر چندانی در متوسط استاندارد زندگی مردمان مراکز متمدن زمین رخ نداده بود. اگرچه نوساناتی وجود داشته: طاعون، قحطی و جنگ، و دورههای طلایی [شکوفایی]. اما هیچ پیشرفت یا تغییری، بنیادین نبوده. بعضی از اوقات مثلاً ۵۰ درصد بهتر از زمانهای دیگر بوده یا نهایتاً ۱۰۰ درصد بهتر. این دوره چهار هزار ساله در سال ۱۷۰۰ میلادی به پایان رسیده.
این سرعت کند پیشرفت یا عدم پیشرفت، دو علت داشت: نبود تحولات فناوری قابلتوجه و ناتوانی در انباشت سرمایه.
تفاوت در تحولات فناوری میان دوره پیشاتاریخی و دوران مدرن حقیقتاً قابلملاحظه است. تقریباً هر فناوری مهمی که در طلیعه دوران مدرن بشر در اختیار داشت، در سپیدهدمان تاریخ نیز شناخته شده بود. زبان، آتش، حیوانات اهلی، گندم، جو، شراب و زیتون، خیش، چرخ، پارو، بادبان، چرم، کتان و لباس، آجر و سفال، طلا و نقره، مس، قلع و سرب -آهن، پیش از ۱۰۰۰ ق. م. به این فهرست افزوده شد - بانکداری، کشورداری، ریاضیات، نجوم و مذهب. هیچ ثبتی وجود ندارد که نشان دهد نخستینبار چه زمانی به این چیزها دست یافتیم.
زمانی پیش از سپیدهدمان تاریخ - حتی شاید در یکی از دورههای گرم، پیش از آخرین عصر یخبندان - دورهای از پیشرفت و ابداع بوده که با دوران معاصر ما قابلمقایسه است. اما در بیشتر تاریخ ثبتشده چنین اتفاقی رخ نداده است.
به گمان من، دوران مدرن با انباشتن سرمایه در قرن شانزدهم آغاز شد. به دلایلی که خارج از حوصله این مجال است، فکر میکنم که سرآغاز این فرآیند، افزایش قیمتها و در نتیجه افزایش سودآوری بود، که خود از گنیجنههای طلا و نقرهای نشئت میگرفت که اسپانیا از دنیای نو به اروپا آورده بود. از آن زمان تاکنون، قدرت انباشت با نرخ بهره مرکب، که به نظر میرسید برای سالهای متمادی خفته بود، بار دیگر پا به عرصه نهاد و قدرت خود را بازیافت. قدرت نرخ بهره مرکب در طول ۲۰۰ سال چنان است که توسن خیال را لنگ میکند.
اجازه دهید مثالی ارائه کنم. مقدار سرمایهگذاری خارجی بریتانیای کبیر امروزه حدود ۴ میلیارد پوند تخمین زده میشود. بازدهی این سرمایهگذاری حدود ۵/۶ درصد است. نیمی از این عایدی را به خانه میآوریم و از آن بهرهمند میشویم؛ باقیمانده را، یعنی ۲۵/۳ درصد از بازدهی سرمایهگذاری خارجی، در خارج از کشور با نرخ بهره مرکب سرمایهگذاری میکنیم. ۲۵۰ سال است که این کار انجام میشود.
رد نخستین سرمایهگذاری خارجی بریتانیا را گنجی مییابم که دریک(۴) از اسپانیا در ۱۵۸۰ به یغما برد. در آن سال، او به همراه غنایم کمنظیر گلدنهایند(۵) به انگلستان بازگشت. ملکه الیزابت(۶) از سهامداران عمده سندیکایی بود که این اکتشاف را تأمین مالی میکرد. او با استفاده از سهم خود، تمام بدهی خارجی انگلستان را پرداخت کرد، بودجه را تراز کرد و [هنوز] ۴۰ هزار پوند در اختیار داشت. او این پول را در کمپانی لیوانت(۷) سرمایهگذاری کرد؛ شرکتی که بعدها رو به رونق نهاد. از سود کمپانی لیوانت، کمپانی هند شرقی(۸) بنیان نهاده شد. از این پس، سود این بنگاه عظیم، سرمایهگذاریهای خارجی انگلستان را تأمین مالی کرد. بدین ترتیب آن ۴۰ هزار پوند با نرخ بهره مرکب ۳ درصد تقریباً معادل است با حجم سرمایهگذاری خارجی انگلستان در دورههای مختلف، و امروزه ارزشی معادل ۴ میلیارد پوند دارد. از اینرو، هر یک پوندی که دریک در ۱۵۸۰ به خانه آورد، امروزه ۱۰۰ هزار پوند شده است. (۹) چنین است قدرت نرخ بهره مرکب!
از قرن شانزدهم، و با سرعتی بیشتر از قرن هجدهم، عصر دانش و ابداعات فناورانه آغاز شد، جریانی که از آغاز قرن نوزدهم بدل به سیلی خروشان شد -زغالسنگ، بخار، برق، بنزین، فولاد، لاستیک، پنبه، صنایع شیمیایی، ماشینهای خودکار و راههای تولید انبوه، [ارتباطات] بیسیم، چاپ، نیوتون، داروین، آینشتاین، و هزاران ابداع و انسان دیگر که مشهورتر و آشناتر از آن هستند که همه را فهرست کنیم.
نتیجه چیست؟ بهرغم رشد عظیم جمعیت جهان، که لازم است خانه و ماشینآلات در اختیار داشته باشند، متوسط استاندارد زندگی در اروپا و ایالات متحده -به گمان من- چهار برابر شده؛ سرمایه بیش از ۱۰۰ برابر هر دوره دیگری در گذشته رشد کرده؛ و دیگر انتظار نمیرود که جمعیت افزایش چشمگیری داشته باشد.
اگر به عنوان مثال، سرمایه سالی ۲درصد افزایش یابد، در عرض ۲۰ سال سرمایه جهان ۵/۱ برابر خواهد شد، و در ۱۰۰ سال ۵/۷ برابر. درباره این [سرمایه] به کالاهای فیزیکی فکر کنیم: خانهها، حملونقل و ...
در همین زمان پیشرفتهای فنی در تولید و حملونقل در ده سال اخیر با سرعتی بیش از هر زمان در طول تاریخ صورت گرفته است. در ایالات متحده، سرانه ستانده صنعتی در سال ۱۹۲۵، افزایشی ۴۰درصدی نسبت به سال ۱۹۱۹ داشت. در اروپا اکنون با موانعی موقتی مواجه شدهایم، اما با اینهمه دور از ذهن نیست که بگوییم کارایی فنی سالانه بیش از یک درصد رشد میکند. شواهدی وجود دارد که این پیشرفت فنی انقلابی، که تاکنون عمدتاً صنعت را تحتتأثیر قرار داده، بهزودی در کشاورزی فراگیر خواهد شد. احتمالاً ما در آستانه پیشرفتهایی در کارایی تولید غذا، همانند [پیشرفتهای] رخداده در معدنکاوی، تولید صنعتی و حملونقل هستیم. در اندک سالیانی - یعنی در سالهایی که خودمان زنده هستیم - شاهد خواهیم بود که همه عملیات کشاورزی، معدنکاوی و تولید کارخانه با یکچهارم نیروی کار معمول در امروز انجام میشود.
در این زمان سرعت زیاد تغییرات، مسائلی را پیش آورده است. کشورهایی که دچار مشکل شدهاند، پیشقراولان رشد نیستند. ما محنتزده بیماری جدیدی هستیم که ممکن است برخی خوانندگان نامی از آن نشنیده باشند، اما در سالهای آتی بسیار درباره آن خواهند شنید: بیکاری تکنولوژیک؛ بیکاری به دلیل اکتشافات صرفهجویانه ما در کاربرد نیروی کار، با سرعتی بیش از آنکه بتوانیم کاربرد جدیدی برای نیروی کار بیابیم.
اما این پدیده، تنها دوره گذار تعدیلات نامناسب است. خلاصه این ادعا چنین است: در بلندمدت بشریت مشکل اقتصادی(۱۰) خود را حل میکند. من پیشبینی میکنم که استاندارد زندگی در کشورهای در حال پیشرفت، ۱۰۰ سال دیگر بین ۴ تا ۸ برابر امروز خواهد بود. و این امر با دانش امروز ما هیچ عجیب نیست. احمقانه نیست که درباره پیشرفتهایی بیش از این تعمق کنیم.
فرض کنیم - برای به پیش بردن بحث - هر کدام از ما صد سال دیگر هشت برابر وضع اقتصادیمان بهتر از امروز باشد. یقیناً هیچ جای تعجبی برای ما نیست.
درست است که شاید نیازهای انسان متغیر به نظر برسد. اما همه آنها در دو دسته میگنجند: نیازهایی که مطلق هستند، بدان معنا که ما آنها را مستقل از وضعیت سایر انسانهای جامعهمان احساس میکنیم. و نیازهایی که نسبیاند، بدان معنا که تنها زمانی احساس میشوند که ارضای آنها ما را بالا بکشد و حس برتری نسبت به جامعه به ما بدهد. نیازهای دسته دوم، آنهایی که حس برتریجویی ما را ارضا میکند، ممکن است متغیر باشد؛ هرچه سطح عمومی [این نیازها در جامعه] بالاتر باشد، بیشتر احساس نیاز میکنیم. اما این قضیه در مورد نیازهای مطلق درست نیست. خیلی زودتر از آنچه فکر میکنیم، نقطهای فرامیرسد که این نیازها ارضا میشوند و ما ترجیح میدهیم انرژی خود را صرف امور غیراقتصادی کنیم.
نتیجهگیری من از این قرار است که اگر جنگی سخت یا افزایش چشمگیر جمعیتی رخ ندهد، در طول صد سال، مسئله اقتصادی حل خواهد شد، یا دستکم شمایی از راهحل در دست خواهد بود. این بدان معنی است که مسئله اقتصادی - با نگاهی به آینده - مسئله دائمی نسل بشر نیست.
شاید بپرسید که چرا این موضوع شگفتانگیز است؟ شگفتانگیز است، چرا که اگر به جای نگریستن به آینده، نگاهی به گذشته بیندازیم، میتوان دریافت که مسئله اقتصادی و تلاش برای بقا، همیشه تا به امروز در اولویت بوده و بیش از هر مسئله دیگری نسل بشر را تحت فشار گذاشته است؛ نهفقط بشر، بلکه همه سلسله زیستی را، از آغاز حیات در اولیهترین صورتهایش.
از اینرو ما توسط طبیعت بهویژه تکامل یافتهایم که با همه غرایز بنیادینمان مسئله اقتصادی را حل کنیم. اگر مسئله اقتصادی حل شود، بشریت از اهدافی که به طور سنتی دنبال میکرده، برکنار خواهد شد.
آیا در این تغییر منفعتی هست؟ اگر کسی به ارزشهای واقعی زندگی بیندیشد، چشماندازی رو به منافع این کار خواهد دید. با اینهمه من فکر میکنم تعدیل عادتها و غرایز مردمان معمولی، باعث ازدیاد بیشمار نسلها خواهد شد، و در چند دهه بشر ناچار است که در فکر کاهش [جمعیت] باشد.
به زبان امروزی، نباید در انتظار یک «فروپاشی عصبی» بود؟ ما امروزه تجربه کوچکی از فروپاشی عصبی را به آن معنا که منظور من است داریم. فروپاشی عصبی اکنون نیز در میان زنان طبقه مرفه در انگلستان و ایالات متحده وجود دارد. زنان تیرهبخت، ثروتشان بسیاری از ایشان را از وظایف و دلمشغولیهای سنتیشان دور کرده است. آنها نمیتوانند بیمهمیز نیاز اقتصادی، پختوپز، تمیزکاری و تعمیرات را به اندازه کافی سرگرمکننده بیابند، و البته جایگزینی سرگرمکنندهتر نیز سراغ ندارند.
برای آنان که برای نان هر روزهشان عرق از جبین میریزند، استراحت شیرینی دلخواهی دارد؛ البته پیش از رسیدن به آن. خدمتکاری پیر، گورنوشتهای کهن برای خود سروده بود:
برای من سوگواری مکنید، دوستان، برای من شیون مکنید، هرگز؛
که من میروم تا هیچ کار انجام ندهم، برای همیشه و همیشه.
این بهشت او بود. همچون دیگران که دورنمایی از استراحت در ذهن دارند، این زن چنین میپنداشت چه دوستداشتنی خواهد بود اگر تمام وقت خود را به استراق سمع بگذراند. او در دو سطر دیگر این شعر میگوید:
با نوای مزامیر و آهنگی آرام، زنگ بهشت مینوازد؛
اما مرا احتیاجی به آواز خواندن نیست.
با اینهمه، زندگی تنها برای آنان که باید آواز بخوانند قابلتحمل است- و چه تعداد کمی از ما میتوانیم آواز بخوانیم!
از اینرو برای اولینبار از خلقت انسان، او با مسئله حقیقی و دائمیاش روبهرو خواهد شد: چگونه از آزادیاش از فشار دغدغههای اقتصادی بهرهمند شود، چگونه فراغتش را پر کند، فراغتی که پاداش دانش و نرخ بهره مرکب است، تا او بتواند خردمندانه و مطبوع و نیک زندگی کند.
ثروتاندوزان هدفمند و سرسخت شاید روزی همه ما را در آغوش فراوانی اقتصادی بیندازند. اما کسانی میتوانند از این فراوانی لذت ببرند که بتوانند راه زنده ماندن را بیابند، و بذر کمالی بالاتر، هنر زیستن، را در خود بکارند، و خود را به اسباب زندگی نفروشند.
با وجود این من فکر میکنم که کشوری یا مردمی نخواهد بود که بتواند به عصر فراغت و فراوانی بیواهمه بنگرد. چرا که ما برای زمانی طولانی آموختهایم که سختکوش باشیم، نه اینکه لذت ببریم. چرا که برای یک آدم معمولی، بدون هیچ استعداد خاصی، ترسناک است که اوقاتش را سپری کند، بهخصوص اگر ریشه در خاک نداشته باشد، یا به عرف و مناسبات محبوب جامعهای سنتی پایبند نباشد. رفتار و دستاوردهای طبقه ثروتمند امروز در چهار گوشه جهان، بسیار افسردهکننده است! چرا که ایشان پیشقراولان ما هستند: آنها که نیمنگاهی به ارض موعود میافکنند و خیمه در آنجا میزنند(۱۱) چرا که به نظر من، بیشتر آنان در حل این مسئله که بر دوششان نهاده شده، شکستی فجیع خوردهاند: آنهایی که درآمدی مستقل دارند اما پایبند به انجمنی اشرافی نیستند یا وظایف و محدودیتی ندارند.
یقین دارم که با اندکی تجربه بیشتر، از این موهبت طبیعت به نحوی کاملاً متفاوت از ثروتمندان امروز استفاده خواهیم کرد و نقشهای کاملاً دیگرگونه برای زندگیمان طرح خواهیم کرد.
برای عصرهای طولانی پیش رو، آدم(۱۲) کهنسال در ما نیرومند خواهد بود، چنانکه هر کسی نیاز دارد کاری انجام دهد تا در رضایت به سر برد. ما نسبت به ثروتمندان امروزی کارهای بیشتری برای خودمان انجام خواهیم داد، فقط برای آنکه به داشتن وظایف و روزمرگیهای کوچکی افتخار کنیم. اما ورای این، باید تلاش کنیم تا نان را نازکتر و نازکتر بر کره بمالیم؛ اندک کار باقیمانده را هرچه گستردهتر تقسیم کنیم. شیفتهای سهساعته یا هفتههای کاری ۱۵ساعته برای مدتی طولانی مسئله را حل خواهد کرد. چرا که سه ساعت در روز کاملاً برای اقناع نیاز آدم کهنسال کافی خواهد بود.
باید انتظار تغییراتی در حوزههای دیگر را نیز داشته باشیم. وقتی که انباشت ثروت دیگر اهمیت اجتماعی بالایی ندارد، تغییری بزرگ در دستورات اخلاقی پدید میآید. ما باید بتوانیم خود را از بسیاری از اصول شبهاخلاقی رها کنیم، اصولی که کابوس دویستساله ما شدهاند، اصولی که صفات منفور انسانی را تا جایگاه برترین فضایل بالا میبرند. ما باید جرئت ورزیم تا انگیزههای پولی را در ارزش واقعی خود بسنجیم. پولدوستی به معنی دوست داشتن مالکیت پول - که از دوست داشتن پول برای لذت بردن و واقعیتهای زندگی متمایز است- همانگونه که هست درک خواهد شد: نوعی بیماری تهوعآور، میلی نیمهجرم و نیمهبیماری که با دست لرزان به روانپزشک ارجاع داده میشود. ما همه رسوم اجتماعی و اقتصادی نامطلوب و ناعادلانه را به دلیل فایده عظیمشان در انباشت سرمایه به هر قیمتی نگاه میداریم.
البته که بسیاری از مردم عطشی شدید و ارضانشده برای دنبال کردن کورکورانه ثروت خواهند داشت: مگر آنکه جایگزینی مناسب بیابند. اما بقیه ما دیگر مجبور نیستیم برای آنان کف بزنیم. چرا که ما باید بیش از امروز در ویژگیهای واقعی این «عطش» که طبیعت به درجاتی در وجود همه ما نهاده تأمل کنیم. چرا که عطش یعنی ما نسبت به نتایج آینده دوردستِ اعمالمان بیش از کیفیتشان یا اثرات آنی آنها بر محیطمان دغدغه داریم. انسان عطشزده همیشه سعی میکند در کارهایش از نوعی جاودانگی کاذب و فریبنده محافظت کند، اینگونه که منافع کارها را در زمان به جلو بیندازد. او گربهاش را دوست ندارد، بلکه بچهگربههای این گربه را میخواهد؛ در واقع نه بچهگربهها را، که فقط بچهگربههای بچهگربهها را، و همینطور این سیر تا ابد و تا پایان نسل گربهها ادامه دارد. برای او مربا، مربا نیست مگر آنکه شیشه مربایی باشد برای فردا، نه مربای امروزش. از اینرو با جلو انداختن مربایش در آینده، او میکوشد از جاودانگی مربا محافظت کند.
بگذارید پروفسور را در سیلوی و برونو(۱۳) به یادتان بیاورم:
صدایی موقر از پشت در گفت: «خیاط، قربان، با صورتحساب کوچکتان.»
پروفسور به بچهها گفت: «آه بله، من بهزودی به کار او رسیدگی میکنم، اگر فقط یک دقیقه صبر کنید. امسال مبلغ آن چقدر است آقا؟» خیاط در حین صحبت او به داخل آمده بود.
خیاط، کمی احمقانه پاسخ داد: «خوب، میبینید که سالها دو برابر شده و من فکر میکنم اکنون پول را میخواهم. ۲۰۰۰ پوند!»
پروفسور چنانکه همیشه دستکم چنین مبلغی را در انتهای جیب داشته باشد، با بیدقتی گفت: «اوه اینکه چیزی نیست، ولی نمیخواهی یک سال دیگر صبر کنی و چهار هزارتا داشته باشی؟ فکر کن چه ثروتمند خواهی شد! اگر میلت بکشد، پادشاهی خواهی کرد!»
مرد اندیشمندانه گفت: «نمیدانم برایم مهم است که شاه باشم یا نه، اما به نظر پیشنهاد اغواکنندهای میرسد! خوب، فکر کنم صبر خواهم کرد...»
پروفسور گفت: «البته که صبر خواهی کرد! میبینم که درک خوبی داری. خداحافظ آقا!»
وقتی که در به روی کریدور بیرونی بسته شد، سیلوی پرسید: «آیا هرگز به او چهار هزارتا را خواهی پرداخت؟»
پروفسور با لحن مؤکد جواب داد: «هرگز، فرزندم! او تا زمان مرگش به دو برابر کردن ادامه خواهد داد. همیشه میارزد که یک سال دیگر صبر کرد تا دو برابر پولت را بگیری.»
شاید تصادف نیست تبار [یهودی] که بیشترین وعده جاودانگی را در قلب ما و پایههای دین ما کاشت، همان تباری است که بیشترین خدمت را به اصل بهره مرکب کرد و خاصه این عطش را در نهادهای بشری بیش از هر کس دیگری دوست میدارد.
بنابراین من فکر میکنم که ما باید به یکی از قطعیترین اصول دین و فضیلت سنتی بازگردیم: اینکه طمع گناهآلود است، اینکه ربا خواستن بزهکاری است، و اینکه پولدوستی منفور است، اینکه روندگان راستین راه فضیلت و خرد آناناند که کمترین را برای فرداروزی مینهند. (۱۴) ... بایستی زمانی برسد که امر خوب را به امر کاربردی ترجیح دهیم. بایستی به آنان گوش کنیم که به ما میآموزند ساعات و روزها را فضیلتمندانه و نیک بگذرانیم. آن مردمان فرحبخش که قادرند لذت بیواسطه را بجویند، آن سوسنهای دشت که نه محنت میکشند و نه به رشتن مشغولاند. (۱۵)
اما باید آگاه بود! زمان هیچکدام از اینها نرسیده است. دستکم برای صد سال دیگر باید چنین نزد خود و نزد دیگران تظاهر کنیم که حقیقت چیز دیگری است، چرا که ناراستی سودمند است و حقیقت فایدهای ندارد. (۱۶) طمع و ربا و آیندهنگری باید برای اندک زمانی بیشتر معبودان ما باشند. چرا که تنها اینها میتوانند نقبی از میان نیازمندی اقتصادی به سوی روشنایی روز بزنند.
از اینرو من به روزهایی نهچندان دور مینگرم، به بزرگترین تغییر که در تمام طول زمان در محیط مادی زندگی نوع بشر رخ داده. اما اینهمه بهتدریج صورت خواهد گرفت، نه در یک فاجعه. در واقع، این موضوع تازه شروع شده است. در یک بیان ساده، موضوع از این قرار است که هربار طبقات و گروههای بزرگتر و بزرگتری از مردم از نیازمندی اقتصادی در عمل رها میشوند. تفاوت بنیادین زمانی رخ مینماید که ... عطش اقتصادی برای منافع خود معقول نباشد، بلکه برای دیگران معقول باشد.
سرعتی که ما میتوانیم به سوی مقصد سعادت حرکت کنیم، با چهار عامل تعیین میشود: قدرت کنترل جمعیت، اراده پرهیز از جنگ و نابودی تمدن، تمایل ما برای سپردن مسائلمان به علم، و نرخ انباشت [سرمایه] که حاصل مصرف کمتر از تولید است. چنین مینماید که اگر سه شرط اول برقرار باشد، چهارمی بهسادگی خود محقق خواهد شد.
در این زمان هیچ ضرر ندارد که با تشویق و آزمودن هنر زیستن [در فراغت] و فعالیتهای هدفمند بهآرامی برای مقصد مهیا شویم. اما در رأس همه، نباید اجازه دهیم که مسئله اقتصادی را بزرگنمایی کنیم یا مسائل بزرگتر و با اهمیت دائمیتر را فدای الزاماتش کنیم. چنین خطایی برای یک متخصص، خطای فاحشی است.
پینوشتها:
۱. متن اصلی از آرشیو آثار کلاسیک در دانشگاه ییل به نشانی زیر دریافت شده است. نظر به آنکه بیش از ۷۰ سال از درگذشت نویسنده در سال ۱۹۴۶ گذشته است، حق نشر اثر متعلق به مالکیت عمومی است.
http://www.econ.yale.edu/smith/econ۱۱۶a/keynes۱.pdf
۲. Rheumatics
۳. خواسته معادل want است، نه demand.
۴. Francis Drake
۵. Golden Hind
۶. Queen Elizabeth
۷. Levant Company
۸. The British East India Company
۹. استدلال کینز از این قرار است: نرخ بهره ۲۵/۳ برای ۳۵۰ سال (از ۱۵۸۰ تا ۱۹۳۰) مرکب شده:
۱۰. منظور از مسئله اقتصادی، کمیابی منابع برای رفع نیازهای بشر است.
۱۱. سفر اعداد، فصل سیزدهم از ابتدا. تمثیلی از ۱۲ پیشقراولی که پیش از بازگشت بنیاسرائیل به کنعان، مأمور به بررسی اوضاع شده بودند.
۱۲. Adam به معنی آدم ابوالبشر.
۱۳. Sylvie and Bruno: اثری از لوییس کارول، خالق آلیس در سرزمین عجایب.
۱۴. نقل قولی مشهور از اپیکور.
۱۵. انجیل متی، فصل ششم، آیه ۲۸م. تمثیلی است برای ثروتمندان.
۱۶. Fair is foul and foul is fair: سطری از پرده نخست، صحنه نخست، نمایشنامه مکبث، اثر ویلیام شکسپیر.
-
جان مینارد کنیز(۱) ۱۹۳۰ -نویسنده
-
کیان فرحزا -ترجمه و تلخیص